مامان جون یه خورده نسبت به بو حساس شده بود و ویار داشت اوق میزد کمی هم بد اخلاق شده بود
اما حسابی کمر درد و پا درد گرفته بود هر موقه با مامان جون صحبت میکردیم نفس نفس میزد
اما در کل نینی آرومی بودی و مامان جونو اذیت نکردی...
مامان جون میگفت عمو مهدی مدام واسش شیر میاورده که بخوره و میگفت من بچه برادر عقب اوفتاده نمیخوام بخور که سالم شه..