بالاخره توی یه روز سرد زمستونی دختری به این دنیا پا گذاشت،که همه واسه دیدنش لحظه شماری میکردن
دختری به نام آیسان
ساعت 3:50 که مامان جوون کیسه آبش پاره شد و مادر جون و بابا جون رو بیدار کرد
مامان جون :گلم بیدار نمیشی؟؟
باباجون:نه!
مامان جون :گلم خوابی؟؟
بابا جون:آره
مامان جون:کیسه آبم پاره شد.
بابا جون:چییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باباجون هم سریع پاشد و رفت حموم و بعد هم لباسای نوع شو پوشید و رفتن به سمت بیمارستان. ساعت 5 و خورده اییی بود که مامان جون با خاله مولود تماس گرفت و خاله مولود و داییی جون دانیال از خوشحالی دیگه خوابشون نبرد و منتظر بدنیا اومدنت بودن.
و بالاخره در 17مین روز زمستون ،ساعت 2:48 دقیقه تو بدنیا اومدی و شدی همه کس خونواده.
ان شاالله که قدمت واسه مامان و باباجون خوب باشه و هزاران سال عمر کنی...
همه مون دوووووووووووووووووست داریم
یه عالمه بوووووووووووووووووووووووس