وقتی که مامان و بابا از وجود تو خبر دار شدن ، بابایی کلی خوشحال شده بود و ذوق داشت اما مامان جون ناراحت شده بود ،نه اینکه تورو دوست نداشته باشه و نخواد فقط به خاطر اینکه اوضاع و شرایط جور جور نبود اما بعد از اینکه مادر جون باهاشون صحبت کرد همه چیز به نفع تو شد و همه واسه بدنیا اومدنت لحظه شماری میکردن آخه هر چی باشه تو نو ه اول هر دوتا خونواده هستی کلی دوست داریم
خاله نازنین تا خبرو شنید با کلییی ذوق گفتش:باورم نمیشه یعنی من دارم خاله میشم؟؟؟؟
دایی دانیال هم که دیگه خودشو خان داییی صدا میزنه و انواع و اقسام شعرارو واست میخونه،خلاصه هر کس به نوعی ابراز احساسات میکنه
آهان اینو یادم رفت بگم خوشحالی دایی محمد هم به نوع خودش جالب بود وقتی شنید کلییی خوشحال شد و گفتش باورم نمیشه آبجی غزال حامله است؟؟ خدارو شکر،اینقدر که اون ذوق کرد من ذوق زده نشدم آخه داییی جون نینی خیلی دوست داره و میگه خدا نسبت به بندش لطف داره و این یه هدیه از طرف اون که باید قدرش و دونست و شاکر بود...